goli_kh

 
Rejestracja: 2011-02-14
چه قدر غم انگيز است كه مردم طوری بار می آيند كه به چيزی شگفت انگيز چون زندگی عادت می كنند
Punkty161więcej
Następny poziom: 
Ilość potrzebnych punktów: 39
Ostatnia gra
Bingo

Bingo

Bingo
3 lat 33 dni temu

سلامی چو بوی خوش آشنایی...

دوستای نازنین سلااااااااااااااااام

دلم براتون تنگ شده شده بود.امیدوارم سال نو رو با شادی و ماجراها و هیجانای تازه شروع کرده باشین.

اول از همه؛عمو مهران عزیز من که نبودم و سفر بودم عیدیم چی میشه؟!

امیدوارم همه ی روزاتون به لطافت بهار باشه و امسال سال بهتری برای همون باشه و برای ایران عزیزمون.

امیدوارم دهه ی نود دهه ی سرافرازی ایران کهن و زیبای ما باشه.

آمین

ارادتمند بامعرفتاش(بقول جناب پهلوی عزیز)

گلی خانوم گل


آخرین بهاریه (بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک...)

بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخه های شسته ، باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار ...

خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز ازشراب
خوش به حال آفتاب ؛

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ ...

http://www.youtube.com/watch?v=75LO7ilp6a0&feature=related

سلام

دوستان عزیز تو این روزا و ساعتای آخر زمستون که هوای مشهد بازم برفی و زمستونیه

دلاتون گرم و بهاری.

براتون بهترین ها رو آرزو میکنم و امیدوارم همیشه دلتون پر عشق و دوستی،دستاتون 

به کار خیر و لبتون پر خنده باشه.

تا سال دیگه و وبلاگی دیگه ...1روز دیگه تا بهار

لبخندتون به خیر

ارادتمند همه

گلی 


بهاریه(بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی...)

بـــهــــــار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی

به غلغل در سماع آیند هـــــــر مرغی به دستانی

دم عیسیست پنداری نــــسیم بــــاد نــــــــوروزی

که خاک مرده بــــازآید در او روحـــی و ریحــــانــی

به جــــولان و خــــرامیدن درآمـــد سرو بستــــانی

تو نیز ای ســــرو روحــــانی بکن یک بـــار جولانی

به هر کـــــویی پری رویی به چوگان می‌زند گویی

تو خود گوی زنخ داری بســــاز از زلـــــــف چوگانی

به چندین حیلت و حکمت که گوی از همگنان بردم

به چــــــوگانم نمــــــی‌افتد چنین گوی زنــــخدانی

بــــــــیــــــــار ای باغبـــان سروی به بالای دلارامم

که باری مـــــن ندیـــــدستم چنین گل در گلستانی

وصـــــال توست اگر دل را مرادی هست و مطلوبی

کنـــــــــــار توست اگر غم را کناری هست و پایانی

طبیب از من به جان آمد که سعـــدی قصه کوته کن

که دردت را نمی‌دانم بـــــرون از صبــــــر درمــــانی

سلام 

آخرین شنبه سال همگی بهاری و نیک

2روز تا بهار 

لبخندتون به خیر


بهاریه(صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمین ...)

صبحم از مشرق برآمد باد نـــــــــوروز از یمین

عقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمین

با جـــوانان راه صـــحــــرا برگرفتم بــــامــــداد

کودکی گفتا : تو پیری با خردمندان نشــــــین

گفتم : ای غـــافل نبینی کــــوه با چندین وقار

همچو طفلان دامنش پرارغـــوان و یاسمیـــن؟

آستیــن بر دست پوشید از بهـــار برگ،شــاخ

میوه پنهان کـرده از خــورشید و مـه در آستین

بـــاد گل‌ها را پریـــشان می‌کند هــر صبحـدم

زان پریشانی مــــگـــر در روی آب افتاده چین!

نــــوبهــار از غنچه بیرون شد به یک تو پیرهن

بیدمشک انداخت تا دیگر زمـــستـــان پوستین

این نسیم خــــاک شیرازست یا مشک ختـن؟

یـــا نـــگــار مــن پریشان کرده زلف عنبریـــن؟

بامدادش بین که چشم از خواب نوشین برکند

گـــر ندیدی سِــــحر بابل در نگــــارستان چین

گر سرش داری چو سعدی سر بنه مـردانه وار

با چنین معشوق نتوان باخت عـشــق الا چنین

سلام 

صبح آخرین جمعه ی سال برای همه پر نیکی

و امیدوارم تو آخرین مسابقه ی کورش درسال 1390برنده ها ایرانی باشن

3روز دیگه تا بهار...

لبخندتون به نیکی


بهاریه(روز وصل دوستداران یاد باد...)

یرگه کار مو و تو دِرَه بالا مي‌گيره

ذره ذره دِرَه عشقت تو دلُم جا مي‌گيره

روز اول به خودُم گفتُم اي‌یم مثل بَقي

حالا كم‌كم مي‌بينُم كار دِرَه بالا مي‌گيره 

چن شبه واز مودوزُم چشمامَه تا صبح به چْخت (سقف)

یا به يَک سمت بی‌خودي مات مِمِنَه و راه مي‌گيره

 چن شبَه واز مث چل سال پيش از اي مرغ دلُم

تو زمستون بَهَنه‌ي سبزه و صحرا مي‌گيره

تا سحر جُل مِزنُم خواب به سراغُم نميه

هي دلُم مثل بِچِه، بَهَنه‌ی بي‌جا مي‌گيره

موگومش هرچي كه مرگت چيه؟ كوفتي نمِگه

عوضش نق مِزنه ذكر خدايا مي‌گيره 

پيري و معركه‌گيري كه مِگن حال مويه

دِره کم‌کم ای کتاب صِفحه پينجا مي‌گيره

هر كه عاشق مِشه پنهون مِكِنه مثل اويه

كه سوار شُتُرَ و پوشتِشَه دولا مي‌گيره


سلام 
آخرین پنجشنبه ی سال برای همتون پر شادی و نیکی
بهاریه ی امروز شاید ربطی به بهار نداشته باشه اما...
من همیشه آخرین پنجشنبه ی سال که میشه یاد اونایی که سالای پیش بودن و حالا 
نیستن میفتم...
پدربزرگ گلم که با اینکه خیلی ساله فوت کرده ولی همیشه نزدیک عید جای خالیش 
بیشتر حس میشه بس که شوخ بود و شبای چهارشنبه سوری و شبای عید از همه ما 
شاد تر...
مامان بزرگ مهربونم که من دردونه ش بودم و همیشه یادش برام سبزه...
و همه ی اونایی که دوستشون داشتم و حالا نیستن...
امروز یاد کنیم از اونا که نیستن و عید و بهار امسال و هر سال جاشون خالیه . 
شعر بهاریه ی امروز شعری بود که پدربزرگم دوست داشت و میخوند...
4روز دیگه تا بهار...
لبخندتون به خیر
http://www.youtube.com/watch?v=vzz7IPtmZj4&feature=related

 اینم لینکش باصدای استاد شجریان تو یه مجلس خصوصی

اگه از اونا داشته باشین میتونین بشنوین