سحرم هاتف ميخانه به دولت خواهى
گفت باز آی كه ديرينه ء اين درگاهى
همچو جم جرعه ء ماكش كه ز سر دو جهان
پرتو جام جهان بين دهدت آگاهى
قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن
ظلماتست بترس از خطر گمراهى
بر در ميكده رندان قلندر باشند
كه ستانند و دهند افسر شاهنشاهى
خشت زير سر و بر تارك هفت اختر پاى
دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهى
سر ما و در ميخانه كه طرف بامش
به فلك بر شد و ديوار بدين كوتاهى
اگرت سلطنت فقر ببخشند اى دل
كمترين ملك تو از ماه بود تا ماهى
تو در فقر ندانى زدن از دست مده
مسند خواجگى و مجلس توران شاهى
حافظ خام طمع شرمى ازين قصه بدار
عملت چيست كه مزدش دو جهان مى خواهى
سلام
صبح سرد سرد سرد شنبه ی رمستونیتون بخیر.امیدوارم دلاتون گرم گرم گرم باشه