این پزشک است و آن گور کن !
مردی غلامی سخت تنبل داشت .روزی او را به بازار فرستاد تا انگور و انجیر بخرد ،دیر کرد و صبر آقا به آخر رسید .وقتی غلام آمد تازه یکی را خریده بود .مرد او را بزدن گرفت و گفت:پس از این هر وقت از تو یک کار بخواهم باید عوض یک کار دو کار بکنی !قضا مرد بیمار شد و غلام را بفرمود تا پزشکی به بالین او بیاورد .غلام رفت و پزشک را آورد و مرد دیگری هم با او بود .مرد پرسید که این کیست ؟گفت:مگر مرا نزدی و نفرمودی که به عوض یک کار دو کار بکنم .طبیب آوردم که خدا شفایت دهد واگر نداد این یکی گورت را بکند ،این پزشک است و آن گور کن
***
این سر از آن سرهاست که بی کلاه باشد ؟
کچلی از حمام بیرون آمد ،کلاهش دزدیده بودند .با حمامی ماجرا می کرد .حمامی گفت:تو اینجا آمدی کلاه نداشتی ،گفت:ای مسلمانان این سر از آن سرهاست که بی کلاه باشد؟
***
برو بمیر ...
مردی پیش طبیب رفت و گفت :موی ریشم درد می کند .پرسید که: چه خورده ای؟گفت :نان و یخ !گفت: برو بمیر که نه دردت به درد آدمی می ماند و نه خوراکت.
***
بلکه من کاشته بودم ،بلکه شتر تو هم چریده بود .
ساربانی در روستای یزد ،شتر خویش به زمین بایری سر داد . مرد یزدی بیآمد و شتر را به زدن گرفت .شتردار گفت:در این زمین زرع و کشتی نیست ،زدن حیوان بی سبب چراست ؟گفت :بلکه من این زمین را کاشته بودم و شتر تو هم چریده بود .
***
تو بهتر دانی یا پیامبر خدا؟
پیر زنی فرتوت را پسر زنبیلی نهاده ،به زیارت پیامبر زمان برد .پیامبر به مزاح پسر فرمود :مادرت را بهشوی ده .جوان گفت:با این پیری شوهر کردن او چگونه سزاوار و میسر باشد ؟مادر،برآشفت و گفت:تو بهتر دانی یا پیامبر خدا؟
شب خوش