یکی بود و دوتا شدن.دوتا شدن خوشحال شدن؛
تو یه شهر کوچیک باصفا پر از درختای چنار،یه ننه کلاغه با شوهرش زندگی میکرد؛
ننه كلاغه صاحب يك جوجه شده بود . روزا گذشت و جوجه كلاغ كمي بزرگتر شد . يك روز كه ننه كلاغه براي آوردن غذا بيرون ميرفت به جوجه اش گفت :«عزيزم تو هنوز پرواز كردن بلد نيستي نكنه وقتي من خونه نيستم از لونه بيرون بپري .»
بعدش ننه كلاغه پرواز كرد و رفت .
هنوز مدتي از رفتن ننه كلاغه نگذشته بود كه جوجه كلاغ بازيگوش با خودش فكر كرد كه مي تونه پرواز كنه و سعي كرد كه بپره،ولي نتونست خوب بال وپر بزنه و روي بوته هاي پايين درخت افتاد .
همون موقع يك كلاغ از اونجا رد ميشد ،چشمش به بچه كلاغه افتادو متوجه شد كه بچه كلاغ کمک میخواد.رفت كه بقيه رو خبر كنه و ازشون كمك بخواد.
پنج تا كلاغ ديد كه روي شاخه اي نشسته بودن،گفت :«چه نشستین كه جوجه كلاغه از بالاي درخت افتاده.» كلاغ ها هم پرواز كردن تا بقيه رو خبر كنن.
رسیدن به پنج تا کلاغ که لب دیوار بودن.گفتن:«چه نشستین که جوجه کلاغه از درخت افتاده پایین و تو بوته ها گیر کرده»
بعد همگی رفتن کمک بیارن.رسیدن به چند تا کلاغ که روی درخت چنار بزرگ داشتن حرف میزدن؛گفتن:
«چه نشستین که جوجه كلاغه از درخت افتاده و تو بوته ها گیر کرده و نوكش شكسته .» و همينطور كلاغ ها رفتن تا به بقيه خبر بدن .رسیدن به چند تا کلاغ روی سیم برق و گفتن:
چرا نشستین؟كمك كنيد چون جوجه كلاغه از درخت افتاده وتو بوته ها گیر کرده و نوك و بالش شكسته .»
خالصه همينطور كلاغ ها به هم خبر دادند تاااا... كلاغ چهلمي گفت :« اي داد وبيداد جوجه كلاغه از درخت افتاده و تو بوته ها گیر کرده و نوک و بالش شکسته و فكر كنم كه مرده .»
همه با آه و زاري رفتن كه خانم كلاغه رو دلداري بدن . وقتي اونجا رسيدن، ديدن،ننه كلاغه تلاش ميكنه تا جوجه رو از توي بوته ها بيرون بیاره!
بهش کمک کردن وفهميدن كه اشتباه كردن و قول دادن تا از اين به بعد چيزي رو بزرگ نکنن و هر چیزی رو باور نکنن!
از اون به بعد اين يك ضرب المثل شده و هرموقع يك خبر به صورت نادرست در میاد،میگن:«يك كلاغ، چهل كلاغ شده»
قصه ی ما بسر رسید کلاغه هم از تو بوته ها در اومد و بخونه اش رسید و زیر بال و پر مامانش گرفت خوابید.
شب خوش