gatre*barana

 
Rejestracja: 2011-10-20
بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمی شود ** داغ تو دارد این دلم ، جای دگر نمی شود
Punkty167więcej
Następny poziom: 
Ilość potrzebnych punktów: 33
Ostatnia gra

بیقرار

 

بیقرار

 

 

 

هر شب به اشگ و آه کنم یاد یار خویش
نالم ز بخت خفته و از روزگار خویش

 



از روز و روزگار چو درمان ندیده ام
خو کرده ام به درد و به شبهای تار خویش

 



مجنون صفت به آتش و بر آب و خاک و باد
از راز خویش گویم و از حال زار خویش

 



برپاست در سرم همه شب جنگ عشق و عقل
کارم چه زار گشته ز این کارزار خویش

 



تعبیر من اگر که بپرسی ز عقل و عشق
این یک عذاب بینم آن چوب دار خویش

 



جانم به لب رسیده ز دوری یار و ، باز
دارم امید دیدن روی نگار خویش

 



دارم عجب ز یار وفا پیشه ام چرا
یادی نمیکند ز چنین بیقرار خویش

 


 

" زرین "  به کنج فقر و قناعت ز شور عشق

باشی مگر به شعر و غزل شهریار خویش


( آرش زرین )